English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5840 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
clear and hold U منطقه را پاک و حفظ کنید
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
It stickd out a mile. It is crystal clear . It is as clear as daylight. U مثل روز روشن است ( پرواضح است )
to hold somebody in respect [to hold somebody in high regard ] U کسی را محترم داشتن [احترام گذاشتن به کسی]
to clear up U واریختن
to clear up U روشن کردن
clear U :اشکار
see one's way clear to do something <idiom> U احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
all clear U علامت رفع خطر
to clear off U رهاشدن از
to clear off U ردکردن
to clear away U جمع کردن
to clear away U برچیدن
to be clear to somebody U برای کسی واضح بودن
to be clear to somebody U برای کسی مشخص بودن
clear U تغییر محتوی یک خانه حافظه
clear U کلید پاک کردن صفحه نمایش
all clear U سوت رفع خطر هوایی
all clear U خطر رفع شد
all clear U شیپور رفع خطر هوایی رفع خطر
clear itself U صاف شدن
clear itself U لا افتادن
in the clear <idiom> U رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
in the clear <idiom> U آزادانه عیبجویی کردن
clear up U مرتب کردن
clear up U بازشدن
to clear out U بیرون اوردن
to clear out U خالی کردن
clear-out U بیرون اوردن
clear-out U خالی کردن
clear out U بیرون اوردن
clear out U خالی کردن
clear way U محوطه صعود
clear way U محوطه بالاکشیدن هواپیما محوطه کندن هواپیما از زمین
clear up <idiom> U حل کردن یا توضیح دادن (مشکل)
clear U روشن زدودن
clear U شفاف
clear U ترخیص کردن
clear U بطور واضح
clear U جدا
clear U مجاز کردن یک سخت افزاربرای استفاده
clear U ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن
clear U پاک کردن
clear U شفاف زدودن
clear U دور کردن توپ از دروازه ضربه بلند دور کردن توپ ازسبد
clear U دفع توپ ازحوالی دروازه
clear U پیام کشف روشن کردن
clear U رفع خطر صاف
clear U روشن
clear U : روشن کردن
clear U واضح کردن
clear U توضیح دادن
clear U واضح
clear U صاف کردن
clear U تبرئه کردن
clear U فهماندن
clear U درست
clear U صاف صریح
clear U صریح
clear U سیگنال RSC که یک خط یا وسیله آماده ارسال داده است
clear U آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
clear U روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear U خالص کردن
clear U از گمرک دراوردن
clear U نص
clear U زلال
clear U آنچه به سادگی فهمیده میشود
clear U پاک کردن یا صفر کردن یک فایل کامپیوتری یا متغیر یا بخشی از حافظه
clear U دورکردن گوی از نزدیک دروازه
clear eyed U پاک نظر
clear the bench U استفاده از ذخیره ها
clear for running U طناب برای کشیدن ازاد است
clear from obligation U بری الذمه
clear hawse U زنجیرها ازادند
clear eyed U بصیر
clear the air U شک را برطرف کردن
clear sighted U بصیر
clear sighted U روشن بین
clear sightedness U روشن بینی
clear span U دهانه ازاد
clear span U دهانه موثر
clear sky U آسمانصاف
clear ice U یخ شفاف
clear one's ears U متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
clear starch U خوب اهارزدن
clear text U متن کشف
clear text U پیام کشف
clear text U به صورت کشف
clear the air U شک را بر طرف کردن
clear timber U چوب سالم
clear to send U ترخیص به ارسال
crystal clear U واضح-مبرهن
clear space U فضایباز
clear key U دکمهروشن
under arm clear U ضربه بلند از پایین دست
to steer clear of U بسلامت ردشدن از
to clear land U زمین راصاف کردن
stand clear U عقب توپ رفتن
stand clear U جایی را ترک کردن
stand clear U فرمان عقب توپ رو
search and clear U جستجو و پاک کردن دشمن
With a clear conscience. U با وجدان پاک
To clear away the the rubish. U خاکروبه را جمع کردن
To clear ones throat. U سینه ( گلوی ) خود را صاف کردن
clear varnish U لاک روشن
clear varnish U لاک شفاف
clear voiced U دارای صدای صاف
It was clear that she had lied . U دروغش معلوم شد
cut clear U ازاد بریدن
coast is clear <idiom> U هیچ خطری تورا تهدید نمیکند
clear the decks <idiom> U همه جارا مرتب کردن
clear the air <idiom> U برطرف کردن سوتفاهمات
Let him clear out . Let him go to blazes. U بگذار گورش را گه کند
It wI'll clear up by morning . U تا صبح هواصاف خواهد شد
master clear U کلیدی روی بعضی ازکنسولهای کامپیوتری که ثباتهای عملیاتی را پاک کردن و انها را برای حالت جدید عملیات اماده میکند
clear-sighted U بصیر
clear-cut U روشن
a clear conscience U وجدان پاک
steer clear U اجتناب کردن
as clear as crystal <idiom> U مثل اشک چشم [زلال]
clear-headed U سرسبک
clear-headed U هوشیار
clear headed U سرسبک
to make something clear U چیزی را روشن کردن
clear picture U تصویر شفاف
clear picture U تصویر واضح
steer clear U دور ماندن
clear-sighted U روشن بین
clear headed U هوشیار
clear-sighted U صاحب نظر
clear-cut U صریح
clear-cut U درست تعریف شده
stand clear of something <idiom> U ازچیزدور نگه داشتن
clear proof U دلیل واضح
steer clear of someone <idiom> U اجتناب کردن
clear verses U ایات محکمات
clear evidence U دلیل واضح
clear evidence U بینه
clear sightedness U بصیرت تیزنظری
clear cutting U برش یکسره
clear cut U روشن
clear felling U برش یکسره
clear cut U صریح
anchor clear U لنگر ازاد است
clear proof U بینه
To clear the dining table. U میز ( سفره ) را جمع کردن
The sense of this word is not clear . U معنی و مفهوم این کلمه روشن نیست
clear-entry key U کلیدصفحههوشیار
stop/clear key U دکمهتوقف
stop/clear key U وضوح
My voice is not clear today. U صدایم امروز صاف نیست
to make oneself clear <idiom> U منظور را روشن کردن
line clear signal U سیگنال ازاد
net shot clear U ضربه بلند از لب تور به انتهای زمین
line clear signal U علامت ازاد
clear varnish coat U روکش لاکی براق
clear air turbulence U اشفتگی در اسمان فاقد ابر که معمولا در ارتفاعات بالا وهمراه با تغییر سرعت درنزدیکی مسیر خروج گازهامیباشد
The waters run clear of the mill . <proverb> U آبها از آسیاب افتاد .
A clear conscience fears no accusation <proverb> آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است
clear and direct meaning of a text U منطوق
get hold of yourself U گیرتون آوردم
to get [hold of] something U فراهم کردن چیزی
to get [hold of] something U گیر آوردن چیزی
hold-out <idiom> U باموقعیت وفق ندادن
to hold an a U باردادن
to hold an a U دیوان منعقد کردن
to hold in d. U درتصرف شخصی داشتن
to get [hold of] something U بدست آوردن چیزی
to hold U داشتن
to get [hold of] something U گرفتن چیزی
hold out for something <idiom> U رد کردن ،تسیم شدن
hold out on <idiom> U رد چیزی از کسی
hold over <idiom> U طولانی نگهداشتن
hold still <idiom> U بی حرکت
hold up <idiom> U برافراشتن
hold up <idiom> U حمل کردن
hold up <idiom> U تاخیرکردن
to hold [to have] U نگه [داشتن]
hold up <idiom> U باجرات باقی ماندن
hold-up <idiom> U
hold up <idiom> U خوب باقی ماندن
hold up <idiom> U اثبات حقیقت
hold out <idiom> U حاصل شدن ،تقدیر کردن
hold on to <idiom> U محکم نگه داشتن
to get [hold of] something U آوردن چیزی
to hold U مالک بودن
to hold U دارا بودن
get hold of (something) <idiom> U به مالکیت رسیدن
get hold of (someone) <idiom> U (برای صحبت)به گیر انداختن شخص
hold down <idiom> U تحت کنترل قرار داشتن
hold forth <idiom> U تقدیم کردن
hold forth <idiom> U صحبت کردن درمورد
hold off <idiom> U تاخیر کردن
hold off <idiom> U بازور دورنگه داشتن
hold on <idiom> U متوقف شدن
hold up <idiom> U مورد هدف
hold in U خودداری کردن
hold down U نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
hold U بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
hold U زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
hold U بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
hold U ایست نگهداری
Recent search history Forum search
1مگر انگوشترت
0Clear your mind of can't
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com